رفتن به بالا
جستجوی ساده جستجوی پیشرفته


برده داری در لبنان

برده داری در لبنان این صحنه هنگام ورود به فرودگاه بیروت زیاد به چشم می خورد، صحنه ای شبیه به آنچه در فیلمها دیده ایم، صحنه انبوهی از بردگانی که کشتیهای اروپایی از آفریقا می آوردند، صحنه ای از نمایش تلویزیونی برده رقصان که سی و چند سال پیش دیدیم. اینها زنان و بیشتر، دختران […]

برده داری در لبنان

این صحنه هنگام ورود به فرودگاه بیروت زیاد به چشم می خورد، صحنه ای شبیه به آنچه در فیلمها دیده ایم، صحنه انبوهی از بردگانی که کشتیهای اروپایی از آفریقا می آوردند، صحنه ای از نمایش تلویزیونی برده رقصان که سی و چند سال پیش دیدیم.

اینها زنان و بیشتر، دختران جوانی اند که به جای کشتی با هواپیما از آفریقا به لبنان می آورند تا در خانه ها به عنوان «خادمه» خدمت کنند. خانه ای در لبنان نیست که حداقل یکی از این خادمه ها نداشته باشد.

در نقشه هر آپارتمان در لبنان پیشاپیش جایی به اندازه قبر برای این خادمه ها در نظر گرفته شده که دستشویی و حمامی جداگانه هم دارد. به اینها همان قبر داده می شود و خوراک روزانه تا در ازایش بیست و چهار ساعته دقیقا مانند همان برده های آفریقایی خدمت کنند. ماهیانه یکصد و پنجاه دلار هم به ایشان می دهند تا برای خانواده شان بفرستند. خانواده های پرجمعیتی در آفریقا با همین پولها ادامه بقا می دهد.

در فرودگاه با اینها مانند احشام برخورد می شود، در حالی که دیگران با احترام سر صف کنترل گذرنامه ایستاده اند اینها را به صف از هواپیما می آورند و با نهیبی به گوشه ای می رانند. گذرنامه هایشان را می گیرند و تا زمانی که در خدمت اربابند پس نمی دهند.

مانند احشام و با نهیب جمعشان می کنند و از فرودگاه و خارج و بسوی خانه ارباب می برند تا حتی کودکان هم به اینها امر و نهی کنند. خودم دیده ام که چگونه پسر بچه چهار پنج ساله نیمه شب از اتاقش با فریاد خادمه را صدا می کند تا برایش آب ببرد یا اینکه صبح از او می خواهد بند کفشش را برایش ببندد.

تماشای این صحنه در فرودگاه همیشه برایم رقت انگیز است: تماشای چهره های سرشار از نگرانی که هر کدام داستانی پشت سر خود دارد. در همین لبنان بارها پای صحبت خادمه ها نشسته و داستانهای دلخراش زندگی شان را شنیده ام. بعضیها پیش از ترک کشورشان زندگی خوبی داشته و از بد حادثه به این وضع افتاده اند. خادمه ای اهل ماداگاسکار را به یاد دارم که انگلیسی و فرانسه را خیلی روان و خوب حرف می زد و مشخص بود تحصیلکرده است، می گفت کسب و کار و تجارت موفقی داشته اما ورشکست شده و ناچار شده برای تامین هزینه همسر و کودکانش تن به بردگی در لبنان بدهد. یکی دیگر پرستاری بود از جزیره موریس با داستانی مشابه.

وقتی به خرید می روم فروشنده می پرسد چرا خادمه ام را نفرستاده ام و وقتی می گویم خادمه ندارم تعجب می کند. برایم اصلا قابل تصوری نیست که چگونه انسانی می تواند انسانی دیگر را به خدمت خود دربیاورد و این گونه هم با خفت با او رفتار کند.

نوشته: مهراد فرهمند

تعداد دیدگاه ها (۱)