بي هوا نيزه اي به پهلو خورد نفسش رفت و برنگشت اي واي جلويِ خواهرش چهل تا نعل از تن ِ شاه ميگذشت اي واي
بي هوا نيزه اي به پهلو خورد نفسش رفت و برنگشت اي واي جلويِ خواهرش چهل تا نعل از تن ِ شاه ميگذشت اي واي دختران آه ميكشند، آخر آهِ اين كودكان اثر دارد همه گويند جايِ بابا كاش رويِ ما شمر چكمه بگذارد اي كه شيب الخضيب افتادي اي كه خَدُّالتَريب افتادي خواهرت […]
بي هوا نيزه اي به پهلو خورد
نفسش رفت و برنگشت اي واي
جلويِ خواهرش چهل تا نعل
از تن ِ شاه ميگذشت اي واي
دختران آه ميكشند، آخر
آهِ اين كودكان اثر دارد
همه گويند جايِ بابا كاش
رويِ ما شمر چكمه بگذارد
اي كه شيب الخضيب افتادي
اي كه خَدُّالتَريب افتادي
خواهرت زودتر بميرد كاش
تا نبيند غريب افتادي
مادري در طواف قربانگاه
هِي “بُنَيَّ بُنَيَّ” ميگويد
تشنه اي زير ِ نيزه، گه مادر
گه “اُخَيَّ اليَّ” ميگويد
آنقدر تشنه بود لبهايش
دست آخر به شمر هم رو زد
نفسش را عجيب بند آورد
نيزه اي كه سنان به پهلو زد
شمر آماده يِ بريدن شد
خنجر اما نميبرد اي داد
عاقبت با دوازده ضربه
سر ِ شاه از تنش جدا افتاد
جايِ گريه حسين ميبيني؟
خون ز چشمانِ خواهرت جاريست
وقت مغرب رسيده از گودال
همه رفتند شمر ول كن نيست
يك طرف مادري حزين ميگفت:
“آنون اولسون” حسين و مي افتاد
يك طرف خواهري صدا ميزد:
“باجون اولسون” حسين و مي افتاد…
وَ سَيعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَي مُنْقَلَبٍ ينْقَلِبُونَ…