رفتن به بالا
جستجوی ساده جستجوی پیشرفته


خاطره روحانی از پیرمرد سیل‌زده‌

خاطره روحانی از پیرمرد سیل‌زده‌: دستم را گرفت و گفت نمی‌گذارم بروی، خسارت‌های من را بده و برو، بروی، دیگر نمی‌دهند!

خاطره روحانی از پیرمرد سیل‌زده‌: دستم را گرفت و گفت نمی‌گذارم بروی، خسارت‌های من را بده و برو، بروی، دیگر نمی‌دهند!